جدول جو
جدول جو

معنی در و پی - جستجوی لغت در جدول جو

در و پی
از توابع دهستان کلیجان رستاق ساری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از در پی
تصویر در پی
درعقب، در دنبال، در پس
فرهنگ فارسی عمید
(دِ پِ)
دهی است از دهستان کلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 17 هزارگزی جنوب خاوری ساری و یک هزارگزی بالاگولا، با 405 تن سکنه. آب آن از رود تجن و چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ پَ / پِ رُ پِ)
پرپر. حرکت پر (؟) :
پر پروانه پی درک تف شمع بود
چونکه پر یافت بخواهد پر و پر پاریدن.
مولوی.
رجوع به پرپر شود
لغت نامه دهخدا
(دَ پَ / پِ)
در پس. در عقب. (آنندراج). در دنبال. در اثر. (ناظم الاطباء). بر اثر: عقر، در پی شکارافتادن. (از منتهی الارب) ، پیاپی: متکاوس، در پی آمدن چهار حرکات به اجتماع دو سبب (در فن عروض). اقتصاص، اقصاص، در پی قصاص شدن. تعجس، در پی کاری شدن. تقفیه، در پی فرستادن. (از منتهی الارب).
- در پی داشتن، اتباع. اعقاب. اقفا. تتبیع. تعقیب.
- در پی رفتن، تقضض. تقفی. قت ّ. (از منتهی الارب).
- در پی کردن، تعاقب کردن. از پس کسی رفتن. (ناظم الاطباء). تعقیب. عقاب. معاقبه. (از منتهی الارب).
- در پی کننده،عقیب. معاقب. (از منتهی الارب) ، لازم. مهم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ رُ پَ / پِ کَ)
مرکّب از: در + و + پیکر، جرز و دیوار و تیر سقف و غیره. اجزای خانه از در و دیوار و سقف: خانه مرا خراب کرده و در و پیکر آن را برده اند
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ)
پای و پر. تاب و طاقت و قدرت و توانائی. (برهان) :
که کاوس بی فر و بی پر و پای
نشسته ست بر تخت بی رهنمای.
فردوسی.
و در فرهنگها این شعر را نیز به فردوسی نسبت کرده اند:
چو این گون هنرها بجای آورد
دلاور شود پرّ و پای آورد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ)
پا: پر و پام نجس شده، پیش آمد: خوب پر و پائی برای فلان افتاده است. چنین پر و پائی برای هیچکس نیفتاده، بنیان محکم. اساس استوار: گفته های او پر و پائی ندارد.
- از پر و پا افتادن، آمد و رفت قطع شدن: آخر شب مردم که از پر و پا افتادند مطالعه بهتر می توان کرد.
- ، سکوت و آرامش یافتن.
- ، بیطاقت شدن. رجوع به پر و پای و رجوع به پا و پر شود
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رو پُ)
حکایت صوت خیشوم و دهان خفته بخواب سنگین. قسمی آواز دهان وحلق و بینی بعضی از خفتگان. (یادداشت بخط مؤلف).
- خر و پف بلند شدن، خفتن و برآمدن آواز خرنا از دهان و خیشوم. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ پَ / پِ)
پا. پر و پا. پایه. اساس
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر و پای
تصویر پر و پای
پای و پر پر و پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در پی
تصویر در پی
پینه وپیوندی که بر جامه دوزند تکه ای که بر پارگی پارچه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر و پا
تصویر پر و پا
((پَ رُ))
پا، پیش آمد، از پا افتادن درمانده شدن
به پرو پای کسی پیچیدن: کنایه از مزاحمت و دردسر ایجاد کردن برای کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در پی
تصویر در پی
متعاقب
فرهنگ واژه فارسی سره
پا و بخش بالایی آن، دست ها و پاها، گوشه و کنار
فرهنگ گویش مازندرانی
دور و بر، پیرامون
فرهنگ گویش مازندرانی
دم و دود
فرهنگ گویش مازندرانی
دزدی، گل شقایق، از سمت در
فرهنگ گویش مازندرانی
در و پنجره، در و دریچه
فرهنگ گویش مازندرانی